، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

قصه من و آبجی

بدون عنوان

این روزها اوایل ٧ ماهگی ریحانه جان است کاملا غل می خوره یک چرخ می زنه یکی دو متر دنده عقب می ره بر می گرده گاهی هم سرش را روی دستش می ذاره می خوابه     ...
2 خرداد 1391

اولین روز رفتن به مهد کودک

امروز صبح ریحانه را گذاشتم مهد بعد از ٦ ماه با هم و در کنار هم بودن انگار قلب را از خودم جدا کردم رفتم اداره ساعت ١٠:٣٠ دوباره برای دیدنش به برگشتم خیلی حال عجیبی داشت خدایا بغضم را به زور کنترل کردم
1 خرداد 1391

بدون عنوان

امروز یک هفته مانده ٦ ماه ریحانه تمام بشه صبح دیدم دو دندان سفید ریز از پایین مشخصه نتیجه جند مدت ریزش اب مداوم از دهان ...
24 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

امان از دست کارهای رضا همش به کارهای ریحانه کوپولو می خنده مخصوصا به پیف کردنش امروز هم که دختر عمه اش بود دیگه بیا وببین ...
30 بهمن 1390

مرخصی

امروز دو ماه و١٣ روز از تولد ریحانه می گذرد صبح او را پیش باباش گذاشتم رفتم اولین حقوق دوران مرخصی را گرفتم البته رضا را هم  به مدرسه رساندم. ...
12 بهمن 1390