بدون عنوان
تو مشهد که بودیم وقتی به هتل می رسیدیم بچه ها را دور خودم جمع می کردم ومشغول می کردم اما چجوری ...
نویسنده :
مامانی
20:01
بدون عنوان
من و پسر خاله ام احسان داریم تو صحن امام برای نماز مغرب وضو می گیریم ...
نویسنده :
مامانی
17:33
بدون عنوان
بدون عنوان
با قطار که از تبریز به قصد مشهد راه افتادیم شروع کردم به ذکر گفتن ...
نویسنده :
مامانی
19:57
سفر مشهد
بخاطر تولد رضاوقبولی در رتبه خیلی خوب اش تصمیم گرفتیم امسال به میمنت تولد گل دخترمان (کادوی رضا) یک سفر معنوی برویم این شد که امروز ٩ خرداد با قطار به مشهد رفتیم همراه خانواده مامان جو ن وخاله پروین و مهین .تولد ٩ سالگی رضا متفاوتشد از این نظر که در شهر مشهد با جمع خا نوادگی وامکانات مختصر .ولی خیلی عالی بر گزار شد بچه ها چقدر خوشحال بودند جالب تر اینکه وجود ریحانه شادی مضاعف شد ریحانه جون تو بغل نم در جمع بچه ها انقدر خودشرا این طرف ان طرف زد که اخر جشن موقع عکس گرفتن یک لحضه متوجه شدم خوابیده است . یک روز به یاد ماندنی تولدت مبارک گل پسرم مرد کوچک وبانمک ...
نویسنده :
مامانی
10:45
بدون عنوان
بدون عنوان
این روزها اوایل ٧ ماهگی ریحانه جان است کاملا غل می خوره یک چرخ می زنه یکی دو متر دنده عقب می ره بر می گرده گاهی هم سرش را روی دستش می ذاره می خوابه ...
نویسنده :
مامانی
12:29
اولین روز رفتن به مهد کودک
امروز صبح ریحانه را گذاشتم مهد بعد از ٦ ماه با هم و در کنار هم بودن انگار قلب را از خودم جدا کردم رفتم اداره ساعت ١٠:٣٠ دوباره برای دیدنش به برگشتم خیلی حال عجیبی داشت خدایا بغضم را به زور کنترل کردم
نویسنده :
مامانی
14:01